گفت و گو با استاد علی میرسعید قاضی
در اتاق کوچکم در طالقان
بخش اول
پژمان کریمی: یکی از معدود بازماندگان نسل اول روابط عمومی در ایران است. از سال 51 که فارغ التحصیل شد تا به امروز، همواره اندیشه و عملش به موازات هم در مسیر تعالی حرفه روابط عمومی پیش رفته است و در این کار و با تالیف و ترجمه کتاب هایی متعدد، دغدغه اش نسبت به توسعه کیفی این حرفه را به اهالی خانواده بزرگ روابط عمومی ایران نشان داده است. هنوز هم با وجودی که به سبب یک عمل جراحی سخت، در خارج از تهران و زادگاه پدری اش طالقان زندگی می کند، روزی چند ساعت می خواند و می نویسد و به قول خودش نشستن در اتاق کوچکش را در حالی که چند کتاب روبه رویش قرار دارد و او مشغول تالیف و ترجمه است با هیچ چیز دیگر در زندگی عوض نمی کند. استاد علی میرسعیدقاضی استاد پیشگام در حوزه روابط عمومی در این گفت وگو از گذشته اش می گوید و اینکه چگونه به دنیای روابط عمومی راه پیدا کرد و بر آن شد تا کمبود ادبیات نظری این حوزه را با تالیف و ترجمه کتبی چند به بهترین نحو پر کند. او همچنین در این گفت وگو از دغدغه هایش می گوید؛ دغدغه هایی که از جنسی کاملاً متفاوت با حرفه اصلی اش هستند و به نگرانی های استاد برای آینده فضای زیست انسان ها برمی گردد...
*جناب استاد میرسعید قاضی از دوران کودکی و نوجوانی خود بگویید؛ از روزهایی که به واسطه متولد شدن در یک خانواده فرهنگ دوست و فرهنگی، سرنوشت تان به سمت شغل پدر که معلمی و تدریس و آموزش بود، سوق پیدا کرد.
- زمانی که من در تجریش چشم به جهان گشودم، پدرم معاون مدرسه شاپور سابق بود. او که همزمان معلم هم بود علاقه شدیدی به ادبیات و شعر فارسی داشت، جو خانواده ما را طوری بار آورده بود که فضایی علمی و ادبی در آن حکمفرما بود. چه بسیار شب ها بود که او برایمان شعر می خواند یا کتاب های ادبیات کلاسیک را برایمان مرور می کرد و ما از آن لذت می بردیم و بی آنکه خود بدانیم، سرنوشت آینده مان رقم می خورد. شاید به همین دلیل هم بود که من و سه برادر دیگرم همگی مسیر او را دنبال کرده و علاقه مند به تدریس شدیم به نحوی که هم اکنون یکی از برادرانم استاد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران است، دیگری استاد در رشته پلیمر، دیگری دبیر و من هم که معلم. اما ماجرای من با بقیه برادرانم کمی فرق دارد و معنای معلم برای من دارای مصداق خاصی است. از آنجایی که پدرم مدیری توانا در مدارس بود در هر منطقه ای که مدرسه ای بنا می کردند در ابتدا مسوولیت اداره اش را به او می سپردند به نحوی که پدرم در اولین مدارس مناطق دروس، رستم آباد، شمشک و... مدیر مدرسه بود و ما هم بالطبع با او از این مدرسه به آن مدرسه و از این محله به آن محله می رفتیم. تا اینکه بالاخره دوره دبیرستان فرا رسید و من این دوره را در دبیرستان جامی و کلاس 11 و 12 را در رشته ریاضی و در مدرسه نظام به پایان بردم. در آن زمان خودم مایل بودم نظامی باشم اما آموزه های خانوادگی در من به حدی قوی بود که نتوانستم به قسمت های عملیاتی و نظامی ارتش بروم و در نهایت هم به عنوان معلم جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی، در گروه آموزشی علوم اجتماعی به استخدام ارتش درآمدم. همزمان از آنجایی که از کودکی به کارهای نوشتاری علاقه داشتم و انشاهای خوبی می نوشتم همکاری ام را با ماهنامه ارتش و رادیو ارتش آغاز کرده و نگارش مطالب آموزشی آنها را بر عهده گرفتم. جالب است بدانید در آن زمان خسرو معتضد، جنتی عطایی و سعید نیازکرمانی از همکاران خوب من بودند. در سال 45 و در برخوردی که بین ایران و عراق پیش آمد من مسوول تهیه گزارش های خبری از این رویداد بودم که اتفاقاً گزارش من هم در آن زمان به عنوان گزارش برتر شناخته شد و در مراسمی از من تقدیر شد. در واقع می خواهم بگویم از همان آغاز من در کنار تدریس جامعه شناسی در ارتش، به کار روزنامه نگاری هم علاقه داشتم و آن را به طور جدی دنبال می کردم. از سوی دیگر ما در آن زمان به عنوان فارغ التحصیل دانشکده افسری مدرکی معادل لیسانس داشتیم که من با همین مدرک توانستم در کنکور کارشناسی ارشد شرکت کرده و در رشته علوم تربیتی پذیرفته شوم. شاید برایتان جالب باشد که در آن زمان سیدمحمد خاتمی و علی اکبر ناطق نوری هم، هم دانشکده ای من بودند.
*چگونه شد که در کنار کار تجربی در حوزه روزنامه نگاری تصمیم گرفتید به طور آکادمیک با مباحث علوم ارتباطات و دنیای آن هم آشنا شوید؟ انگیزه اصلی شما از شرکت در آزمون علوم ارتباطات چه بود؟
- من با اینکه در آن سال ها با چند مجله همکاری می کردم و برای کیهان گزارش می نوشتم دلم می خواست رشته روزنامه نگاری را به صورت علمی و دانشگاهی بیاموزم و به این وسیله به مهارت هایم سامان آکادمیک هم بدهم تا اینکه با دشواری های فراوان توانستم ارتش را متقاعد کنم که این اجازه به من داده شود در آزمون موسسه مطبوعات و روابط عمومی (دانشکده ارتباطات فعلی) شرکت کنم. خلاصه در سال 48 و در دوره دوم این موسسه شرکت کرده و در رشته روزنامه نگاری پذیرفته شدم و ارتش هم پذیرفت که من چهار سال آزاد بوده و تحصیل کنم و بعد از فارغ التحصیل شدن مجدداً به ارتش بازگردم. در سال های تحصیل از آنجایی که من فوق لیسانس داشتم، خودم فکر می کنم برداشت های من خیلی قوی تر از سایر هم دوره ای هایم بود و تکالیف را خیلی بهتر از سایرین انجام می دادم. به هر صورت من در سال 51 و در رشته روزنامه نگاری و ارتباطات اجتماعی لیسانس خود را اخذ کردم و به دنبال آن و با موافقت دانشکده و ارتش به لندن رفتم و دوره کوتاه مدت انستیتو روابط عمومی لندن را گذراندم و پس از آن هم با هزینه شخصی خودم به مرکز روابط عمومی اروپا (crp) در پاریس رفتم و پس از بازدید از آنجا و کسب آموزه هایی به ایران بازگشتم و مجدداً تقاضای کار در دانشکده افسری را مطرح کردم و این بار به عنوان عضو هیات علمی استخدام شده و به نوعی مجدداً به شغل پدری بازگشتم.
*با این حساب بیشتر فعالیت های شما و به ویژه تحصیلات تان در آن سال ها به حوزه روزنامه نگاری برمی گردد نه روابط عمومی. چگونه شد که در زیرمجموعه علوم ارتباطات، تغییر مسیر داده و روابط عمومی را به عنوان تخصص و حرفه اصلی خود برگزیدید؟ همچنین چگونه بود که با وجود علاقه به روابط عمومی، در دانشکده این رشته را نخواندید و سراغ رشته روزنامه نگاری رفتید؟
- در طول زمان دانشجویی من یک تحقیقی در حوزه روابط عمومی انجام دادم با عنوان «پژوهشی پیرامون روابط عمومی ایران» که در آن تحقیق از حدود 30 رئیس روابط عمومی، پاسخ هایی را که در پرسشنامه طراحی کرده بودم تحویل گرفته و پس از اینکه این تحقیق مفصل و حاصل آن در نشریه ای از سوی دانشکده منتشر شد، دکتر نطقی و دکتر معتمدنژاد از من دعوت کردند تا به عنوان مشاور پژوهشی در کنار دانشجویان دانشکده باشم. البته این را هم بگویم که آشنایی و ارتباط من با این دو بزرگوار به دوران دانشجویی ام برمی گشت و شاید علاقه وافر من به ارتباطات و روابط عمومی برای جذب به دانشکده ارتباطات و روابط عمومی در نظر این اساتید چندان بی تاثیر هم نبود. به هر حال من پس از آنکه این دعوت را پذیرفتم به همراه دکتر نطقی به عنوان رئیس گروه، عماد افشار به عنوان معاون گروه و من و حمید مصدق به عنوان عضو گروه، تدریس در این حوزه را آغاز کردیم و از همان زمان بود که زندگی من به دو نیمه تقسیم شد به نحوی که نصف روز را در دانشکده افسری بودم و نصف دیگر روز را در مدرسه عالی روابط عمومی و ارتباطات. از سوی دیگر خودم فکر می کنم در واقع شرکت در کنفرانس انجمن بین المللی روابط عمومی در تهران که من در آن به عنوان خبرنگار شرکت کرده بودم، یکی دیگر از علل علاقه ام به مقوله روابط عمومی بود. همچنین آشنایی من با مهندس علی اکبر دیباج و روابط عمومی شرکت نفت هم علت دیگر علاقه ام به این حوزه بود. اما چه شد که به جای تحصیل در رشته روابط عمومی در گرایش روزنامه نگاری تحصیل کردم؟ در واقع باید گفت یک جبر اداری این امر را به من تحمیل کرد زیرا اگر در رشته روابط عمومی درس می خواندم احتمالاً در یک اداره روابط عمومی در یک شهرستان مشغول به کار می شدم، از همین رو بود که من تصمیم گرفتم در شاخه روزنامه نگاری تحصیل کنم که به این وسیله بتوانم در تهران بمانم. البته این را هم اضافه کنم که در آن زمان دروس دو شاخه روزنامه نگاری و روابط عمومی خیلی از هم جدا نبود و حتی می توان گفت برخلاف امروز که بحث های تحقیقات اجتماعی و مدیریت در روابط عمومی پررنگ است، در آن زمان رویکرد روزنامه نگاری در این رشته غالب بود.
*شما به عنوان یکی از نویسندگان و مترجمان پرکار و فعال در حوزه روابط عمومی به شمار می آیید؛ چگونه شد که در کنار تدریس، دغدغه تالیف و ترجمه کتب تخصصی روابط عمومی را پیدا کرده و فعالانه در این حوزه قدم گذاشتید؟
- من در سال های دور و همزمان با تدریس در رشته روابط عمومی به این نتیجه رسیدم که ادبیات نظری روابط عمومی و تعداد کتاب های موجود در این رشته بسیار محدود است و از آنجایی که به زبان انگلیسی به خوبی آشنایی داشتم، تقویت ادبیات روابط عمومی را جزء برنامه های اصلی خودم گذاشتم. البته این را هم بگویم که در تدوین اولین کتاب در حوزه روابط عمومی که مهندس دیباج رئیس روابط عمومی شرکت نفت آن را نوشته بود با او همکاری کردم و بخشی از آن کتاب را هم ترجمه کردم. همین کتاب هم بود که علاقه مندان در ایران را با دنیای روابط عمومی آشنا کرد. پس از پیروزی انقلاب و با تعطیلی دانشکده ها و با وجود فضای منفی ای که علیه رشته روابط عمومی و ارتباطات وجود داشت، از آنجایی که من بر این باور بودم که این رشته روزی دوباره جایگاه اصلی خود را بازخواهد یافت، به تالیف و ترجمه کتاب های این حوزه مشغول شدم.
کتاب تئوری و عمل در روابط عمومی و ارتباطات اولین کتابی بود که من به رشته تحریر درآوردم. به دنبال آن آنجایی که زبان انگلیسی بچه ها ضعیف بود و من مایل بودم زبان بچه های روابط عمومی تقویت شود، کتاب زبان انگلیسی تخصصی رشته روابط عمومی را با همکاری هوشنگ عباس زاده به رشته تحریر درآورم. پس از آن به کتابی پایه ای برخوردم با نام درسنامه روابط عمومی که در امریکا تالیف شده بود و از آنجایی که پی بردم این کتاب مسائل عملی و کاربردی روابط عمومی را مطرح می کند آن را با همکاری احمد خاموش ترجمه و روانه بازار کتاب کردم. در ادامه مسیر فکر کردم زمان آن است که یک دیکشنری کامل فرهنگ انگلیسی به فارسی در حوزه روابط عمومی مورد نیاز است. این گونه شد که شش سال تمام روی این کتاب وقت گذاشتم و آن را ترجمه کردم اما آن طور که فکر می کردم این کتاب مورد استقبال قرار نگرفت، که فکر می کنم زبان ضعیف بچه ها و سنگینی این کتاب از دلایل عمده این عدم استقبال بود. فکر می کنم بعدها که زبان دانشجویان قوی شود ظرفیت استفاده از این کتاب هم در همان زمان پیدا خواهد شد.